بوی آمدنت می آید...

احساس ضعف می کنم ... وقتی عکس شهدا را می بینم ... وقتی به بهشت زهرا می روم ... احساس پوچی می کنم ... من کجا و آن ها کجا ... آوینی خود شهید بود که می توانست آنقدر زیبا از شهدا را توصیف کند ... زبان من بسته است که بخواهم در مورد آن ها چیزی بگویم ...چون من از جنس آنها نیستم ... نه نه نه ...این جمله را می توانم بگم ... شهدا شرمنده ایم ... هیچ موقع هم خسته نمی شوم ... و همیشه هم برایم تازگی دارد ... اصلا دوست دارم عکس هر شهیدی را دیدم سرم پایین بندازم بگم: شهدا شرمنده ایم ... دوست دارم هر موقع بهشت زهرا رفتم به تک تک لاله های در خاک آرمیده بگم : شهدا شرمنده ایم ... دوست دارم این ذکر من بشه ... شهدا شرمنده ام

گویی خوابیده ای ولی از ما که بظاهر بیداریم هوشیارتری ... با آمدن گاه و بی گاهت فهمیده ام ... هر وقت کم آوردیم آمده ای .... بی منت آمدی ... برای حمایت پدر و مولایت آمده ای.... هر وقت نیاز باشد ... به هر بهانه ای ... گاهی به بهانه ی گمنام بودن می آیی ... گاه به بهانه ی ترور هسته ای می آیی .... گاه مبارزه در میدان های سخت و نرم ... ولی هر چه باشد می آیی....

تو آن روز گفتی ... بودگوش شنوایی ... ولی امروز آقا و ولی امر مسلمین جهان دلسوزانه می گوید ... اشک ریزان می گوید ... ولی گفته هایش بنر و تراکت می شود ... از عمل خبری نیست .... تنها شده مثل مولایش امیرالمومنین علی (ع) .... این عمار گفت و کلیپ درست شد.... بصیرت گفت و شعار شد باز بوی آمدنت می آید.... کجایی ؟؟؟ این بار به چه بهانه ای می آیی...؟