" کارتان بسیار زیبا و تکان دهنده است ، این تصمیمی که شما گرفتید ، اراده ای بسیار قوی و ایمانی محکم می خواهد ، الحمدالله با این کارتان نشان می دهید که در تاریخ مبارزات ، بی نظیر هستید ، اما جنگ است و اسارت و محاصره و این چیزها را به دنبال دارد ، ممکن است حتی چند روزی در مکانی قرار گیرید که از آب و غذا خبری نباشد " .

اما بچه ها به هیچ وجه نمی خواستند از تصمیم شان عقب نشینی کنند به همین جهت منتظر شروع عملیات بودند . یکی دو ساعت دیگر عملیات شروع می شد نام عملیات هم کربلای یک در جبهه ی مهران بود . قبل از شروع عملیات بچه ها واقعا به تزکیه روح مشغول بودند ، هر کدام یه گونه ای با خدا گفتگو راز نیاز می کردند . یکی با قرائت قرآن ، دیگری با صلوات  و دیگری با دعا ونیایش و آن چه در آن لحظه زیبا و بهشتی به نظر می رسید ، حضور یک جرقه ی نورانی در دل هایمان بود . اصلا شک و تردیدی در اراده و تصمیمی بچه ها وجود نداشت ، انگار بیعتی دوباره و این بار از همیشه قوی تر و روشن تر با خدا و یارانش داشتند و بی تابی و انتظار بیش از حدشان نشان می داد که منتظر آن لحظه ی ناب و عرفانی هستند . لحظه ای که همه فکر می کردند با این کار تمام تاریکی کینه از دل شان بیرون می ریزد .

همه سر جای خود مستقر بودند ، آرام و در سکوت مطلق . سکوتی که بوی حضور می داد ، حضور فضایی آکنده از معنویت . تمام کارهایی که باید صورت می گرفت ريال قبلا بچه ها خودشان با هم هماهنگ کرده بودند و حالا نشسته بودند که رمز عملیات اعلام شود .

اولین بار که رمز عملیات خوانده شد ، دست بچه ها رفت روی قمقمه های آب . قمقمه را بیرون آورده و سر آن را باز کردند ، بعد کم کم قمقمه را سرازیر کردند و تمام آب را از قمقمه ، روی زمین ریختند این کار جتی یک دقیقه هم زمان نگرفت ، حالا همه آماده بودند تا یک واقعیت بزرگ تاریخی را که در صدر اسلام به وقوع پیوسته بود . بار دیگر عینیت ببخشند .

رمز عملیات بهانه ای بود برای اجرای این کار و این بار با تمام وجود منتظر بودند تا برای بار آخر رمز عملیات اعلام شود تا با تمام وجود به دشمنان نور و روشنی هجوم بیاورند و این هم به وقوع پیوست و رمز عملیات برای بار اخر اعلام شد ......  

 یا ابوالفضل العباس

راوی حاج مجید قانعی