این روزها همه حلالیت می طلبند برای رفتن های شان به سرزمین های نور و ما دلتنگ راهیان نور. این روزها همه عازم کربلا و مکه و سوریه و مشهد هستند و حسرتی که در لحظات خداحافظی های شان در چهره من موج می زند. «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد»

دیروز راه قدس از کربلا می گذشت و امروز راه کربلا از همین جا، از خانه ما می گذرد. شاید از فضای مجازی، از اینترنت و از جهاد نرم. نمی دانم که اسم بازی های مان را می شود جهاد نرم گذاشت یا نه؟ ولی کلا جهاد نرم با رختخواب گرم جمع نمی شود! بگذریم...

از راه کربلا می گفتم و پای خسته که راه به جایی نمی برد و از سلام هایی از دور و از دستانی به روی سینه و از قطرات اشکی که خود را به زمین می زنند. من را هم شیطان به زمین زده است که راه کربلا مرا نمی خواند. «راه تو را نمی خواند»

یاد شبهای عملیات می کنم. نبوده ام، از آنچه شنیده ام و پدران مان برای مان تعریف کرده اند. از خواندن دست جمعی شعر هایی که این روزها هم تازگی دارد، البته برای اهلش و کاش ما اهلش باشیم. «نسیمی جان فزا می آید، بوی کرب و بلا می آید...»